پیمان

ساخت وبلاگ

سلام توی این مدت که نیومدم اتفاقات زیادی افتاده .

درست بیستم مردادماه امسال برادرم و توی تصادف از دست دادم.

دیگه ازاینکه گوشیم شیش صبح زنگ بخوره متنفرم.

چرا سوگواری اینقدر عجیبه؟ چرا اینقدر عصبیم ؟چرا همش فک میکنم اینا همش دروغه و یکی داره باهام بازی میکنه؟

وقتی به قبرش نگاه میکنم و عکسش و میبینم درک اینکه نیست خیلی سخت میشه .کنار قبرش میشینم و به عکسش زل میزنم بعد یاد خاطراتش می افتم و بیصدا اشک میریزم.

چرا اشکام صدا ندارن؟چرا هق هق نمیکنم ؟چرا موقعه ای داشتن دفنش میکردن فریاد نزدم ؟چرا فقط زل زده بودم؟

هروقت میرم پیشش شروع میکنم به تمیزکردن قبرش بعد واسه اینکه دیگه به عکسش زل نزنم شروع میکنم قبرهای اطرافش و شستن تااونجایی که خسته شم و بشینم.

چرا ازدست دادن اینقد گنگ؟چرا نمیتونم این موضوع رو تو ذهنم حل کنم؟چرا باور اینکه دیگه نیست سخته؟

چرا خدا بهش یه مرگ عادی نداد؟ چرا اعضای بدنش و خورد کرد و پاشو قطع کرد؟ چطور میشه عزیزترینت اینقدر بد بمیره؟

نوشته شده در پنجشنبه بیستم مهر ۱۴۰۲ساعت توسط شاید دلارام ✖

عید اسرار آمیز...
ما را در سایت عید اسرار آمیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fenjoneshekasteh9 بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 20:23